
از فرصت تا تهدید
ابوالحسنی میتوانست با استفاده از جایگاه خود در اتاق اصناف تهران و سرمایه اجتماعی و صنفی که در سالهای گذشته گرد آورده بود، پلی برای انسجام صنف و ارتقای اعتبار چاپخانهداران بسازد. اما آنچه در عمل رخ داد، چیزی جز ترکیبی از خودخواهی، توهم قدرت و سوءاستفاده از ظرفیتها نبود. این رفتارها نهتنها فرصتها را سوزاند، بلکه اعتماد بخش مهمی از بدنه صنف را هم از بین برد.
دشمنتراشی به جای دوستسازی
یکی از نقاط ضعف تاریخی مدیریت در ایران، تبدیل دوستان به دشمن است. به تعبیر وحشی بافقی :
« تو مو بینی و مجنون پیچش مو / تو ابرو، او اشارتهای ابرو »
ابوالحسنی نیز به جای بهرهگیری از حلقههای مشورتی دلسوز و صاحبتجربه، با قدرنشناسی، دور زدنها و بیتوجهی به مشاورههای اصولی، حلقهای از دلخوریها و شکافها را بهوجود آورد. شکافهایی که در بزنگاههای اخیر به دست رقبایش به کارت بازی تبدیل شد.
مستهلک کردن سرمایههای نمادین
او با تکیه بیش از حد بر امتیاز جانبازی و آزادگی، سرمایهای معنوی و اجتماعی را به مرور مستهلک کرد. این سرمایه نمادین میتوانست به پشتوانهای برای مشروعیت اخلاقی و اجتماعی بدل شود، اما بهرهبرداری ابزاری و تکرار بیقاعده از آن، ارزشش را کمرنگ ساخت.
سقوطی که تدریجی اما حتمی بود
به جرات میتوان گفت آنچه در یک ماه گذشته شاهدش بودهایم، مصداق بارز این بیت کهن است :
«قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود»
نه یک حادثه ناگهانی، بلکه انباشت اشتباهات مکرر بود که کار را به اینجا کشاند. رقبای او فقط همان برگههایی را بازی کردند که خود او روی میز گذاشته بود.
درس عبرت برای آیندگان
این ماجرا یک پیام روشن دارد: غرور و خودبزرگبینی سرآغاز سقوط است. در هر جایگاهی، فراموش کردن ریشهها و شکستن دلها هزینهای دارد که دیر یا زود پرداخت میشود. درسی است برای همه ما که :
• اگر به جای همافزایی، دشمنتراشی کنیم، در بزنگاهها تنهاییم.
• اگر به جای مشورت، خودرأیی کنیم، تصمیمهایمان ما را به قعر میبرد.
• اگر به جای تدبیر، توهم قدرت داشته باشیم، فرصتهای طلایی را به تهدید بدل میکنیم.
این سقوط بیش از آنکه نتیجه «رقابت» باشد، حاصل «خودکرده» است. و همانطور که حکمت کهن میگوید :
«خودکرده را تدبیر نیست.»
ابوالحسنی میتوانست با استفاده از جایگاه خود در اتاق اصناف تهران و سرمایه اجتماعی و صنفی که در سالهای گذشته گرد آورده بود، پلی برای انسجام صنف و ارتقای اعتبار چاپخانهداران بسازد. اما آنچه در عمل رخ داد، چیزی جز ترکیبی از خودخواهی، توهم قدرت و سوءاستفاده از ظرفیتها نبود. این رفتارها نهتنها فرصتها را سوزاند، بلکه اعتماد بخش مهمی از بدنه صنف را هم از بین برد.
دشمنتراشی به جای دوستسازی
یکی از نقاط ضعف تاریخی مدیریت در ایران، تبدیل دوستان به دشمن است. به تعبیر وحشی بافقی :
« تو مو بینی و مجنون پیچش مو / تو ابرو، او اشارتهای ابرو »
ابوالحسنی نیز به جای بهرهگیری از حلقههای مشورتی دلسوز و صاحبتجربه، با قدرنشناسی، دور زدنها و بیتوجهی به مشاورههای اصولی، حلقهای از دلخوریها و شکافها را بهوجود آورد. شکافهایی که در بزنگاههای اخیر به دست رقبایش به کارت بازی تبدیل شد.
مستهلک کردن سرمایههای نمادین
او با تکیه بیش از حد بر امتیاز جانبازی و آزادگی، سرمایهای معنوی و اجتماعی را به مرور مستهلک کرد. این سرمایه نمادین میتوانست به پشتوانهای برای مشروعیت اخلاقی و اجتماعی بدل شود، اما بهرهبرداری ابزاری و تکرار بیقاعده از آن، ارزشش را کمرنگ ساخت.
سقوطی که تدریجی اما حتمی بود
به جرات میتوان گفت آنچه در یک ماه گذشته شاهدش بودهایم، مصداق بارز این بیت کهن است :
«قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود»
نه یک حادثه ناگهانی، بلکه انباشت اشتباهات مکرر بود که کار را به اینجا کشاند. رقبای او فقط همان برگههایی را بازی کردند که خود او روی میز گذاشته بود.
درس عبرت برای آیندگان
این ماجرا یک پیام روشن دارد: غرور و خودبزرگبینی سرآغاز سقوط است. در هر جایگاهی، فراموش کردن ریشهها و شکستن دلها هزینهای دارد که دیر یا زود پرداخت میشود. درسی است برای همه ما که :
• اگر به جای همافزایی، دشمنتراشی کنیم، در بزنگاهها تنهاییم.
• اگر به جای مشورت، خودرأیی کنیم، تصمیمهایمان ما را به قعر میبرد.
• اگر به جای تدبیر، توهم قدرت داشته باشیم، فرصتهای طلایی را به تهدید بدل میکنیم.
این سقوط بیش از آنکه نتیجه «رقابت» باشد، حاصل «خودکرده» است. و همانطور که حکمت کهن میگوید :
«خودکرده را تدبیر نیست.»